تا گفته میشود «کارمند نباش!» و یا «مراقب باش در دام کارمندی گرفتار نشوی!» بلافاصله دو پاسخ (شاید هم توجیه) در ذهن رژه میرود:
1- خوب اگر هیچکس کارمند نباشد چه کسی کارهای دولتی را انجام دهد؟
2- نفست از جای گرم بلند میشود؛ برای بعضیها هیچ چارهای نیست جز آنکه کارمند باشند!
قبول دارم توصیه «کارمند نبودن» قدری مبهم و برای بعضی غیرقابل اجرا است؛ اما این توصیه، مغز مهمی دارد که باید روشن شود!
منظور از کارمندی چیست؟
کارمندی یعنی گرفتار شدن در دور تکرار و تسلسل اداری بدون تغییر؛ انجام کارهای بدون فکر که از یک روبات هم برمیآید؛ حقوق ثابت و بدون کموزیاد؛ تقلا برای اضافهکار به هر بهانه و بها؛ شانس ضعیف برای بالا آمدن و ارتقاء شغلی؛ آلوده شدن به فضای تنبلی و کمکاری؛ نیاز نداشتن به آموزشهای هرروزه و قناعت به آموزشهای ابتدای شغل؛ مؤثر نبودن نظارت و اعتراضهای اربابرجوع؛ تلاش حداکثری تا لحظه استخدام و پسازآن پایین کشیدن فتیله دغدغهمندی؛ لحظهشماری برای رسیدن به سن بازنشستگی؛ مجاز نبودن برای هیچگونه ابتکار و خلاقیت؛ گنجشکروزی بودن و مسدود بودن رشد اقتصادی؛ کوتوله شدن در حد انتظارات رئیس بالادست؛ ریگ ته جوی بودن و متحول نشدن در ادوار مختلف سیاستی؛ محافظهکار بودن و مصلحتاندیشی عافیتطلبانه؛ فرار از تغییر و مقاومت در برابر اصلاح.
با این توصیفات روشن میشود فارغ از کلیشههای رایج در ادبیات اداری و مدیریتی، منظور از کارمند بودن چیست. حال با این اوصاف در هر رتبه و جایگاه و شغلی که هستید، با خود بیندیشید چه تصمیم مهمی باید بگیرید تا از این مخاطرات ایمن باشید!