اول: چه خبر؟ حرف تازه، راه تازه، کار تازه، فکر تازه، معمولاً اینجوری احوالپرسی میکنم حوصلهی
حرفهای تکراری را ندارم دنبال یک نگاه تازه حرف تازه و فکر تازه میگردم هر چه هم میگردم کمتر پیدا میکنم تکرار و روزمرگی شده بلای جان آدمها از بس که حواسمان نیست که این حرفها را هزار بار گفتهایم و شنیدهایم سادگی اگر از پس پیچیدگی بهدستآمده باشد عین تازگی است و دلچسب و دلنشین افسوس که بعضیها چقدر ساده اندیشند که گمان میکنند سادگی بعضیها از کم دانی آنهاست کم دانی هم در روزگار ما غوغا میکند و چهبسا که کم دان ها بر مسند مدیریت سازمان یا مؤسسهای تکیه زده باشند یا در جریدهای قلم اندازی کنند.
دوم: قلمبه سلمبه قلم زدن که کاری ندارد بیا من هزار تا جمله قلمبه سلمبه اونور آبی و فلسفی برایت ردیف کنم نه بیجا، بجا نخواستی یک کتاب فلسفی بزن زیر بغل و سبیلهایت را دوبلاسی کن و تا میتوانی کلمات ناهموار بگو و پز بده، طرف تحمل یک تنوین را ندارد که عربی است اما هزار تا کلمه بیگانه و دور از وطن را ردیف میکند که یعنی ما چقدر بلدیم امان از بی کسی امان از سرسپردگی و آن کلاه گشاد، به قول آن بازیگر سینما جون به جونتون بکنن اجنبی پرستید.
خوب اگر جوهر داشتی که از بیگانه تمنا نمیکردی نه اینکه نیست هست تو نداری تو پشت یک مشت کلمه و جمله و نوشتهها از سر بیمعرفتی گمشدهای خودت نمیدانی خوش خوابی هم عالمی دارد.
سوم: حالا یگ کسی کنسرت داد و از بخت بد به جای هورا کشیدن سینه زدهاند یک کسی تصنیفی خوانده و به اوضاع روزگار اعتراضی کرده آدم بیکاری هم مثل بنده چسبیدهام به اینها که یعنی دیدی که چه شد همه چیز از دست رفت انقلابیها ضدانقلاب شدهاند خدا وکیلی زشت نیست آدم دوپا با عقل کج افتاده دنبال یک لکه خاکستری را بگیرد و حلوا حلوایش کند، پدر بیامرز ۸ سال جنگ با همه دنیا را خیال می کنی چه چیزی به پیروزی رساند اسلحه نداشته مان یا سیمخاردار ندادهی مان یا تصنیف و کنسرت اگر دست از عناد و کینه برداری میفهمی افسوس که کینه توزان و عناد ورزان همیشه در چاه بیمعرفتی گرفتار اند و حقیقت را وارونه میبینند بنده خدا اگر میخواستیم حجابمان باری به هر جهت باشد که بود، خبر نداری در همین خیابان پشت محله فساد و فحشا بیداد میکرد و آنوقت حجاب اجباری نبود امان از بی معرفتی.
چهارم: یکی از بچههای اداره فردا بازنشست میشد نگران بود و خیال میکرد که کسی قدر بودنش را نمیدانست با عصبانیت وسط حرفم پرید و گفت فردا که رفتم قدر من را میفهمید یکی از بچهها نشست روی صندلی و گفت هر ریزشی یک رویشی دارد الان چندین سال است که او رفته و اداره همچنان به کارش ادامه میدهد و تازه بسیار پویا و فعالتر از آن روز.
با رفتن و عوض شدن و چپ کردن کسی چیزی عوض نمیشود اگر کم دان داریم آدم دانا هم کم نداریم اینهم یک جمله قلمبهسلمبه محض خاطر شما