ما آریایی هستیم باید تقویم را عوض کنیم تعطیلات ما شب چله و عید نوروز و روز کوروش است البته ما به روزهای مذهبی محرم احترام میگذاریم اما ما از نسل کوروش و داریوش و بیژن و منیژه ایم،
ما آریایی هستیم و عهد ما عهد باستان است و روزگار ما روزگار مردمان سیلک و مارلیک و جام حسنلو با آن بُز و درخت باستانیاش دخترکی در اینستاگرام بلندگویی به دست گرفته بود و اینها را برای جماعت جوان فریاد میزد.
از آن روزی که تخم لق روشنفکری در پستوی جیرهخواران غرب باور ستیزهجو و بیمعرفت افتاد و شکست بوی گند لاشه مردار در ذهن و روح و روان بعضیهاشان نشست و از فرنگ برگشته های خودباخته که میدیدند قاجاری ها همه هست و نیست مملکت محروسه را به باد دادهاند دست به ترفندی نجات بخش زدند که ما همانیم که تمدن جهانی داشتیم جهان در مشت ما بود و آریایی فخر ما باید برگردیم به ایران باستان تا دوباره همان شویم که بودیم غافل از اینکه این زمزمه شیطانی غرب باوری بود که به جانشان افتاده بود و خیال میکردند که کوروش و داریوش و مزدک و انوشیروان و خشایار از اولیاء الهی هستند و خونشان در رگ آریایی جاری است غافل از اینکه باستان گرایان دین گریز به این بهانه میخواستند از قید دین رها شوند و عریان و عور هرچه می خواستند بکارند و هر چه خواستند درو کنند.
اگرچه قدرت ماورایی دین به دهانشان کوبید اما از پا نیفتادند و کوبیدند و راه ناهموار را به ضرب و زور دروغ و دگنک آمدند تا امروز که در گوشهوکنار این مملکت دین مدار و ایمان باور گاهگداری سر بلند کرده و شیپور باستان گرائی عهد بوق را پف میکنند.
غرض اینکه سالهاست که شهر و دیار ما از این باستانگرایی دین گریزان درامان نمانده برنامههای خرد و کلانی از همان دست که نوشتیم به اجرا درمیآید و در بوق و کرنا میرود که چه نشسته اید برادران و خواهران روح آریایی را دریابید.
ما آریاییان و ملیگرایان شما را به ایران باستان عهد بوق میخوانیم نه به همین رو راستی و روشنی که با اجرای برنامههای زیر پوستی و هر دمی به بهانهای جشنی جشنوارهای نشستی نمایشی و کلاسی و شعر و موسیقی این گاه است که خون آریاییان به جوش میآید و چون فوارهای بالا میرود و دوباره فرود میآید و در این میان فرزندان پاک سرشت این شهر و دیار هستند که به بازی گرفته میشوند و چه نشستهاید که روح آریایی و ایران باستان با آن شاهان خرد و کلانش و با آن منش های شاهانه ایشان شما را میخوانند.
دینگریزی که شاخ و دم ندارد این بندگان خدا گشتهاند و خیال میکنند که بهترین راهش همین باستانگرایی عهد بوق است و همه کوشش ایشان این است که خون آریایی و ملیگرایی را در رگ فرزندان این دیار به جوش بیاورند و به اسم دختر آریایی پسر آریایی تصویر دین و ایمان را در نظرشان تیره و تار کنند و شاید که ماهی مردهای از این آب کهنه نصیبشان بشود.
در شعبه بانک حسابرسی میکردم کارمند جوان بانک پرسید شما فرهنگی هستید گفتم شاید باشم چطور گفت بانک ما بانک فرهنگی است.
کتابی را نشانش دادم نوشته بود ۱۲ بند محتشم گفت خیابان محتشم گفتم باز این چه شورش است که در خلق عالم است گفت شما شاعری گفتم محتشم کاشانی گفت شاعر است یا نویسنده گفتم باز این چه شورش است را شنیدهای گفت یادم نمیآید من که کمی گیج شده بودم گفتم محتشم کاشانی که این شعر را سروده نمیشناسی سرش را از روی مانیتور جلویش بلند کرد و گفت نه نمیشناسم.
گفتم شوخی میکنی گفت این کتاب مال اوست با تأسف و نگرانی گفتم بله گرفت و گذاشت کنار دستش من که حسابی گاو گیجه گرفته بودم کارتم را برداشتم و با خودم کلنجار رفتم که عجب پس تا حالا چه میکردیم.
یک کارمند بانک به قول خودش فرهنگی هنوز نمیدانست که محتشم کیست و شعر از چه کسی است حالا مسئولان و فرمان فرمایان بنشینند تا جشنوارههای پشت سرهم پنهانی خون آریایی در رگهای کودکان و فرزندان این دیار تزریق کنند.
بیائید پوست این شهر و این برنامههای فرهنگی و ورزشی و هنری اش را بکنید و به آنچه در زیر پوست مینگرید بادقت و دانایی بنگرید ببینید زیر پوست این شهر چه میگذرد.