بهرام بیضایی از فیلمنامه روز واقعه که تصویری متفاوت از واقعه عاشورا را نشان داده است و حقیقت عاشورا را به حق در زنجیر و بر خاک افتاده و بر سر نیزه رفته دیده است تا فیلم تئاتر«چهارراه» انگار در یک پرش سهگام از روی همه کارهایش پریدهاست و دستبرقضا در چهارراهی فرود آمدهاست که هیچ کدام از راه هایش به حقیقت نمی رسد!
غرض اینکه بیضایی غریبه نیست، نمیدانم چرا از شناختن سر بازمیزند، نکند با جامعه خود قهر است! روزیکه بهرام خان در کاشان سر زده بود به خانه پدری از نزدیک دستش را فشردم و خشنود بودم که با هنرمندی چیرهدست روبرو شدهام در محضر بزرگان نشستن و با تجربههایشان درآمیختن نعمتی است که شکرش بر هر بهرهمندی واجب است.
من بیضایی را بیشتر از همه یک نویسنده بزرگ میدانم اگرچه در فیلمسازی ید طولایی دارند اما تفکر و دیدگاههایش را در نوشتههایش بیشتر درک میکنم و میپسندم طومار شیخ شرزین بهتنهایی کافی است که این سخن من را اثبات کند بماند که نوشتهها و فیلم نوشتههایش از مقصد، تا روز واقعه، عیار تنها، اتفاق خودش نمیافتد، چریکهها و بسیاری دیگر از ماندگاران نوشتاری ایشان به حساب می آیند.
به هر حال بیضایی غریبه نیست همانطور که پاشو غریب نبود همانگونه که هر هنرمندی به مدد تواناییها و اندیشههای نابش در هر جاییکه باشد غریبه نیست چراکه هنر دولت پاینده است و چشمه زاینده و اگر هنرمند از دولت هم بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است.
خدا رحمت کند سعدی را که آن روز نه قدر دید و نه بر صدر نشست! بیضایی به مدد قلم توانایش آنچنان محکم و دوستداشتنی صفحه را میفرساید که ناگهان انگار موجودی تازه متولد میشود و راستش همه رمزوراز قلم زدن بهرام خان در سبک خاص و نگاه قابل احترامش به میراث گرانبهای ایران و ایرانی و فرهنگ سترگ آن است.
بیضایی نویسندهای زبردست و نوآوریهایش در قلمزنی به شماره نمیآید اما فیلمنمایش چهارراه حکایت دیگری است انگار استاد از سر ناچاری شاید هم کمکاری عجولانه و شتابزده چهارراهی ساخته با آدمهایی که در هم میلولند و هر کسی میآید و شعاری میدهد و میرود و ادایی درمیآورد و تکهای میپراند و میگذرد.
بازیگران اغلب تیپهای کلیشهای اند و بیضایی در این آشفته چهارراه به هر تیپ آدمی تکهای میاندازد و شعاری میدهد مثل همان روزنامه وطن که شعاری ترین المان چهارراه است.
فیلمنمایش چهار راه ماندنی نیست و فراموش خواهد شد چون شعاری است لجبازیها و طعنه زدنهای شعارگونه به این و آن رخوت نمایش را دوچندان میکند که بعید است در کارنامهی بیضایی ماندگار باشد و راه بهجایی ببرد اما در چهارراه یک صحنه بیضائی وار هست که نشان از همان نگاه پاکیزه استاد دارد و آن لحظهای است که بازیگری میگوید باغ را خراب کردهاند و ساختمان چند طبقه ساختهاند شیشهای تا عکس آسمان در شیشهها منعکس شود و پرندگان به هوای آسمان به شیشهها برخورد کنند و به این روز بیافتند، بیش از این هرچه هست تکه پرانی و شعار زدگی و ادا بازی است
اکنون زمان آن رسیده که بهرام خان بیضایی دانستهها و تجربههای گرانبهای کارنامه اش را در سرزمین مادری و در حیاط پدری به وسعت همه ایران به دوستداران و هنرمندان بیاموزند چون او برآمده از همین آبوخاک است و بیگمان مدیون همین مردم، سرانجام این که با احترام تمام به محضر استاد عرض می کنم اگرچه شهد انگبین به کام کسی تلخ بیاید اما واقعیت این است که کام را باید شست نه انگبین را پس زد!